تنظیم مقررات در چنگال احزاب کوچک
تنظیم مقررات در چنگال احزاب کوچک
پیشازاین در خصوص موقعیتهایی که تنظیم مقررات به شکست میانجامد (اینجا) بحث شد. در شرایطی که عدهای قائل به چرخه عمر تنظیم مقررات بودند و دوره بلوغ و پیری تنظیم مقررات را دوره ناکارآمدی و شکست آن تئوریزه میکردند. عدهای دیگر از قائلین نظریه اقدام جمعی، گروهها و احزاب سیاسی کوچک را موجب شکست تنظیم مقررات میدانند.
در این نوشتار تلاش خواهیم کرد تا دلایل برتری قدرت احزاب کوچک به نسبت احزاب بزرگتر و روایت شکست تنظیم مقررات را از لنز نظریه اقدام جمعی تحلیل نماییم.
در نگاه طرفداران نظریه اقدام جمعی، احزاب کوچک به نسبت احزاب و گروههای بزرگ مزیتهای رقابتی بیشتری دارند. چراکه تعداد کم اعضا از سویی قدرت بسیج کنندگی و هماهنگی میان آنها را بالا میبرد و از سویی این تعداد کمتر امکان نظارت و کنترل بهتری را به دست احزاب میدهد و آنها با تسلط بهتری میتوانند در خصوص مشارکت یا عدم مشارکت اعضای حزب و همچنین اجرای سازوکارهای تشویق و تنبیه اقدام نمایند. این ویژگی از نظر رگولاتور بسیار مطلوب است چراکه بهراحتی میتواند نظام ارزشیابی خود را در خصوص احزاب و گروههای کوچک پیادهسازی کند و آنها رصد و هدایت نماید اما در خصوص گروههای بزرگ، پایش دشوار و امکان سوءاستفاده و رفتارهای فرصتطلبانه در مقابل رگولاتور وجود دارد.
همچنین احزاب کوچک در زمینه مرزبندی و تعیین منافع خود کار سادهتری به نسبت احزاب بزرگتر دارند زیرا احزاب بزرگ ناچار هستند تا دایره منافع خود را عمومیتر تعریف کنند تا همه اعضا در درون مرزهای حزب بگنجد؛ اما احزاب کوچک بهراحتی و بهسرعت میتوانند حدود منافع حزب را با سطح پایینتری از تعارض منافع اعضا، برآورده نمایند. شاید خواننده محترم با خود بگوید که بنابراین حزب بزرگتر از جهت اینکه دایره و مرز وسیعتری دارد بهتر باشد اما در پاسخ بایستی گفت که منافع در احزاب بزرگ، عمومیتر در نظر گرفته میشود و همین موضوع باعث میشود تا در مشارکتهای اجتماعی اعضا نتیجه مشارکت خود و منافع آن را بهراحتی فهم نکنند. در مقابل احزاب کوچک منافع روشن و صریحی دارند (Sharp) و علیرغم اینکه خیلی از منافع دیگر اجتماعی در درون حزب آنها نمیگنجد اما اعضای حزب از مشارکت در فعالیتهای اجتماعی بهروشنی بازخورد دریافت کرده و ماحصل مشارکت خود را بهروشنی لمس میکنند.
مرزبندی و تعیین روشن منافع یک حزب از نگاهی روانشناختی، اثر مثبتی در تحریک و مشارکت اعضاء دارد چراکه افراد بهراحتی میفهمند که دنبال چه هستند و انگیزه و مشوق حرکت آنها بهسوی هدف، درونی و فعال خواهد بود اما در گروههای بزرگ که به دلیل حفظ سازگاری و انتظام گروه نمیتوانند مرزبندی صریح و روشنی از اهداف حزب داشته باشند، عموماً مشوق فعالی وجود ندارد و احزاب بزرگ خیلی منفعلانه در انتظار وزیدن بادی موافق و یا سوارشدن بر موجی هستند که محیط برای آنها ایجاد کرده است. عملکردهای شخصی در گروههای بزرگ، اثر محسوسی بر رهآورد حزب یا گروه ندارد و پایش اثرات یک فرد در درون یک حزب بزرگ، بسیار سخت خواهد بود. ازاینرو هم تنظیمگر و هم تنظیم شونده، تمایل دارند که با گروههای کوچک کار کنند، چراکه از سویی امکان رصد و پایش آنها را به سهولت در اختیار تنظیمگر قرار میدهد و از سویی دیگر اعضای درون گروه، رهآورد و ثمره اقدامات خود را خیلی سریع در مییابند.
یک نظر